روستا و داستان سرم زدن من
ما پنج شنبه 27 دی ماه بود ما رفته بودیم روستا اونجا من و هستی و یاس کلی پرخوری کردیم شب من دیگه نتونستم شام بخورم ساعت 3 صبح بود که من حالم بد شد و مامانم و بابام منو بردن بیمارستان کودک اونجا برام سرم نوشت دکتر اولین بارم بود سرم زده بودم بین خودمون باشه خیلی با حال بود سرم زدن خوشم اومد یه دو ساعتی ما بیمارستان بودیم و برگشتیم من خوب خوب شده بودم و هی از مامانم و بابام سوال میکردم ادم میتونه همین جوری بره سرم بزنه اونا هم گفتن نه نمیشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی