دیانادیانا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

یکی یه دونه مامان و بابا

یه روز خوب با دختر عموم نگار جون

من و مامان برا تولد یکی از دوستام دعوت شده بودیم دیگه مامان گفت بریم بعثت که هم کادو بگیریم هم خودت بازی کنی و با هم بشینیم بستنی بخوریم و خوش بگذرونیم .ما رفتیم اونجا .زن عموی من اونجا کار میکنه با مامان رفتیم پیشش .دیکه زن عموم من دید گفت خوب اومدید بیا دیانا خودت ببرم اندازه ات میخوام پیرهن بخرم برا تولدت دیگه با زن عموم رفتیم لباس به سلیقه خودم خریدیم و اومدیم خیلی قشنگ بود لباسم .دیگه تو این فاصله مامانم به نگار زنگ زده بودم اونم بیاد پیشمون نگار دختر عموم است من خیلی دوستش دارم نگار جونم اومد با هم رفتیم کادو گرفتیم برا تولدی که دعوت بودیم بعد رفتیم شهربازی بازی کردیم و بعد رفتیم بستنی خوردیم و اومدیم .خیلی خوش گذشت در کنار نگار عزیزم
29 فروردين 1398

۱۳ بدر

دیانا: امروز ۱۳ نوروز است و بهش میگیم ۱۳ بدر .امروز همه میرن طبیعت و اونجا خوش میگذرونن. امسال ۱۳ بدر ما خیلی متفاوت بود آخه شهر ما سیل اومده بود و خیلی از همشهری هام بی خانه شده بودن ما هم برای همدردی و کمک به اونا تصمیم گرفتیم مقداری خوراکی بخریم برا همشهری هامون و ببریم پخش کنیم ساعت یازده بود با بابا رفتیم خرید کردیم آب معدنی و تن ماهی و بیسکویت و نون و همه رو بسته بندی کردیم و سوار ماشین شدیم و به طرف چگنی راه افتادیم و اونجا پخش کردیم ساعت دو بود خیلی گرسنمون شده بود رفتیم یه سفره خانه سنتی و غذا خوردیم و برگشتیم .و این جور بود که ۱۳ امسال با همه ۱۳ بدر ها متفاوت بود برامون
26 فروردين 1398

بهار ۹۸

این عکس مربوط به رستوران حاج عبداله است واقعا جای قشنگی بود تو جزیره مینو بود...
26 فروردين 1398